منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 48985
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 49
:: کل نظرات : 28

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 12

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 5
:: بازدید ماه : 106
:: بازدید سال : 488
:: بازدید کلی : 48985
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
دو شنبه 11 اسفند 1393


سلام

به اطلاع دوستان عزیز می رساند گروه صراط مستقیم در تلگرام فعال گردید .

کسانی که تمایل دارند ، شماره خود را در قسمت نظرات قرار دهند.


:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
جمعه 2 آبان 1393

سید مسعود قافله باشی:

در پدافندی مهران در یک بعدازظهر، مرحوم مهدی اشرف کاشانی به بچه ها گفت بیایید برویم که می­خواهم سنگرهای عراقی ها را که به ما شلیک میکنند پیدا کنم. (هدفش این بود که با مشخص شدن مکان آن سنگرها، بعداً بتواند آنها را نابود کند. چون منطقه قبلاً دست عراقی ها بود و آنها گرای آنجا را داشتند در هنگام روز بچه ها نمی توانستند به صورت واضح و مستقیم منطقه مقابل را ببیند چون به محض اینکه کسی سرش را از لب سنگر بالا می برد سریعاً عراقی ها با غناثه او را مورد هدف قرار می دادند).

چند نفر هم از جمله شهید احمد موحدی، شهید مجتبی جوادزاده، جانباز عزیز مصطفی آزاده و چند نفر دیگر از بچه های دسته که نامشان یادم نیست همراهش شدند و از طریق کانالی به یکی از سنگرها که اشراف خوبی به منطقه داشت رسیدند. مرحوم مهدی به طرف عراقی ها شلیک کرد که با رگبار متقابل عراقی ها مجبور شدند برگردند. عراقی ها سریعاً شروع به شلیک خمباره 60 و 80 کردند که منجر به مجروح شدن شدید مصطفی آزاده و خود مهدی اشرف کاشانی شد.

یادم هست که تا چند روز موضوع شوخی همه، یکی تئوری جالب مهدی در انجام نفس برنامه و دیگر این بود که، چون خمپاره داخل کانال خورده بود و مهدی هیکل درشتی داشت با جذب ترکشها به غیر از مصطفی مانع از مجروح شدن دیگر دوستان شده بود.

 


:: موضوعات مرتبط: خاطره , ,
:: برچسب‌ها: مهندس مرحوم مهدی اشرف کاشانی , شهید احمد موحدی , شهید مجتبی جوادزاده ,
:: بازدید از این مطلب : 458
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : محمد حسن تفرشی
جمعه 18 مهر 1393

سلام به همه 

به ویژه کسانی که خیلی دوستشون دارم مثل م -م > م-ک

الان که مینویسم عید غدیر مبارک باشه

اما انگار  حال من  حال عصر عملیات که بعضیا رفتن بعضیا زخمی شدن  و ما نشستیم نمیدونیم به خاطر عید غدیر شاد باشیم یا به خاطر احمد موحدی با مزه با چشمان نیمه بازش ناراحت . وقتی دل بین غم و شادی گیر میکنه جز خدا کاری از دست کسی بر نمیاد.

. خدا به سید خیر بده ، وقتی یاد گذشته می افتیم بدون زحمت وبلاگ پایگاه  باز میکنیم و به آرامشی می رسیم که لذت بخش .فقط یک گذشته ارزش باهاش زندگی کردن داره وگرنه اگر به عقب برگردیم یا در آینده سیر کنیم جز ضایع شدن عمر چیزی دستگیرمون نمیشه .  یا علی


:: موضوعات مرتبط: خاطره , ,
:: برچسب‌ها: م , م ,
:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
دو شنبه 10 مهر 1393

بچه های پایگاه که عکس شهید شیر محمد را مثل نگینی در میان گرفته اند.

نشسته از راست:احمد طاهری،اسماعیل تفرشی(بعد ها مرحوم شد،خدا رحمتش کند)،محمد رضا جنیدی،محمد حسن تفرشی،ایستاده از راست:محمد حسین استادآقا، خودم ، مجتبی جوادزاده(در کربلای 5 به شهادت رسید) ، محمد طاهری ،سید مسعود قافله باشی ، مصطفی آزاده


:: برچسب‌ها: شهید شیرمحمد+مسجد شیخ عبدالنبی ,
:: بازدید از این مطلب : 607
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
دو شنبه 7 مهر 1393

سید مسعود قافله باشی:

نمی دونم یکی از این بیت المقدس ها بود یا یکی از این نصرها، شاید بیت المقدس 5، 6 یا نصر 7.

تو گردان مسلم با اصغر لاریجانی و احمد زاهدی (منوچهر) داشتیم می رفتیم منطقه عملیاتی. حول و حوش ساعتهای هشت و نیم، نُه صبح بود که به گردان استراحت دادن. جاده خاکی کوهستانی با پیچ و خم خودش، سمت شمالش رودخونه که به سد دربندیخان عراق متصل بود و سمت جنوبش هم کوه های کم ارتفاع سرسبز با زیبایی بهاری که دایم با انفجار بمب های فسفری و شیمیایی زیباتر می شد از نظر بصری، و زشت و نفرت انگیز می شد با شهادت اون فرشته های معصوم و آسمانی که نمی دونستیم از نیروهای کجان و روی دامنه کوه ها چه کار می کنن.

مسئولین تأکید می کردن کنار جاده استراحت کنیم و روی کوه ها نریم تا گرفتار عوارض شیمیایی نشیم .چون جریان هوا از سطح رودخونه به سمت کوه ها جاده رو پاک نگه داشته بود و گازهای شیمیایی رو به ارتفاعات هدایت می کرد. در اون شرایط منوچهر با قامت لاغرش درست سر تیز زاویه جاده دراز کشیده بود که بی مهابا یه لندکروز با اون لاستیک های محکم بیابونیش از سمت غرب اومد و از روی سینش رد شد، دیدیم که نفسش گرفت و رنگش کبود شد، سریع با قایق بردنش بهداری. من و اصغر گفتیم خوش به حالش عملیات نرفته شهید شد و  اصغرم مثل همیشه صحبت از مرغ خوردن و از این حرفها، تو فکر بودیم که جلوتر و بعد از یه ساعتی دیدیم آقا منوچهر سر حال و قبراق برگشت. خوشبختانه از نظر ما و متأسفانه از نظر خودش هیچ چیزیش نشده بود.

ادامه راه رو رفتیم که رفتیم و حالا موندیم که موندیم تا آخر و عاقبتمون چی بشه.



:: برچسب‌ها: منوچهر زاهدی،اصغر لاریجانی، ,
:: بازدید از این مطلب : 449
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
چهار شنبه 2 مهر 1393

مصطفی آزاده:

ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﺪ ﺗﻮ ﺟﺒﻬﻪ، ﺗﻌﺎﻭﻥ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ .. ؟


ﻣﺤﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺳﺎﮎ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﯾﻪ ﭘﻼﮎ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ .

ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮﻥ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ، ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﻌﺎﻭﻥ ﭘﻼﮎ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺷﺨﺼﯿﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.

ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﺪ ﺣﺪﻭﺩ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﮎ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻌﺎﻭﻥ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻫﯿﭻ ﭘﻼﮐﯽ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻪ ﺗﺎ ﻭﺳﺎﯾﻠﺶ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﺪﻥ؟

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ .............

*****************************

ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ياد و خاطره شهداي بي ادعاي جنگ بخير

ﭼﺸﻢ پاک ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ‌ﺍﯼ ﺗﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎﯼ ﭘﺎﮐﺶ ﺍﻣﺎ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﺮ ﺩﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ‌ﺍﺵ

ﻋﮑﺲ ﺑﺎﺑﺎﯾﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻌﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ



خورشيدهای خاک نشين يادشان بخير..

پل های آسمان به زمين يادشان بخير...

دستهای روبه علقمه مانده روی خاک...

پاهای بوسه داده به مين يادشان بخير...

چندين هزار يوسف ازاينجا گذشته اند..

ما مانده ايم و آه همين يادشان بخير...

هفته دفاع مقدس را با یادآن دلاورمردان گرامی میداریم.

شادی روح شهدا، صلوات


:: برچسب‌ها: تعاون , شهید گمنام , هفته دفاع مقدس ,
:: بازدید از این مطلب : 1059
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
یک شنبه 30 شهريور 1393

جبهه مهران

1-شهید عباس شیرمحمد 4-مرتضی جوادزاده 5-خودم

مرتضی جوادزاده

دفتر پایگاه - بعد از شهادت بهروز نیک پور

اصغر لاریجانی و خودم

داخل وانت تویوتا - در حال رفتن به عملیات کربلای 1

شهید میثم سعید محمدی و خودم

منزل شهید بهروز نیک پور

1-مرتضی مهراب بیک 2-حسین ریحانی 3-برادر شهید نیک پور

ردیف دوم 1-محمد رضا جنیدی 2-شهید سید علی موحدی 3-خودم 4-مرتضی جواد زاده 5-فرید عباسی

ردیف سوم 1-مهدی منتظران 2-محمد طاهری 3-اصغر لاریجانی 4-مصطفی آزاده

مصطفی آزاده پس از مجروحیت در بیمارستان و خودم

شبستان مسجد شیخ عبدالنبی نوری

ردیف اول 1-حمید رنگرز 2-هنری 3-محمد حسین استادآقا 4-خودم 5-منوچهر زاهدی 6-شهید سید علی موحدی

ردیف دوم 1 اصغر لاریجانی 2 احمد طاهری 3 مرحوم اسماعیل تفرشی 4 سید مسعود قافله باشی 5 محمد رضاجنیدی

ردیف سوم 1. حمید ملک خرازی 2. مرتضی جوادزاده 3. قاسم تحصیلی 4. حسین ریحانی 5. شهید احمد موحدی 6. محمد طاهری


:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: برچسب‌ها: هفته دفاع ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : احمد شریعتمدار
یک شنبه 30 شهريور 1393

ماآمده بودیم كه مردانه بمیریم

درپیچ وخم جنگ دلیرانه بمیریم

آنجاكه جنون حاكم بی چون وچرابود

شوریده وشیدایی ومستانه بمیریم

 سخت است دراین شهركه دربین رفیقان

 این گونه پریشان وغریبانه بمیریم

 مهلت بده ای عمرنفس گیركه شاید

خونین كفن وشاد،   شهیدانه بمیریم

     هفته دفاع مقدس بردليرمردان گراميباد.
شادي روح شهدا وامام شهدا صلوات


:: برچسب‌ها: هفته دفاع مقدس ,
:: بازدید از این مطلب : 662
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : محمد حسن تفرشی
شنبه 29 شهريور 1393

 با سید تلفنی صحبت کردم پرسیدم نمیدونم از چی بنویسم

گفت از نحوه اومدنت تو بسیج بنویس گفتم یادم نیست باورش نشد

بعد پیشنهاد داد که وقتی همدیگرو ببینیم یادت میاد

حالا کی ببینیم کی یادم بیاد خدا میدونه

تازه وقتی هم یادم اومد بقیه میگن خوب که چی..

من که خاطراتم مثل مجتبی نیست که وقتی بخونیم مطلبی دستمونو بگیره

خاطرات من سایه کم رنگی از گذشته بسیجی هایی است که نسلشان در حال انقراضه .

اول فکر میکردم خیلی حرف برای گفتن دارم

از خنده های نیکپور ،

از نگرانی های گاه وبیگاه منوچهر زاهدی،

از سکوت طولانی زهرایی،ا

ز همراهی حسین ریحانی،

از احمد موحدی که از اولش تو این دنیا نبود

به هر حال هر چی از شهدا یادم اومد مینویسم ،برای زنده نگه داشتن یاد شهدا.


:: برچسب‌ها: یاد شهدا ,
:: بازدید از این مطلب : 556
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : محمد حسن تفرشی
سه شنبه 18 شهريور 1393

 سید سلام 

خوبی ؟ سلامتی؟

خوب ما رو فراموش کردی ،

بعد از جنگ رفتی که رفتی ،

درسته ما کوچکتریم و  وظیفه غیر قابل انکاری داریم

اما نمیتونم بپذیرم که فرمانده حالی نپرسه ، برادری نکنه و ......

 


:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : محمد حسن تفرشی
سه شنبه 18 شهريور 1393

سلام 

مجتبی جان امیدوارم همیشه و در کنار همه مسایل زندگی سر زنده  ببینمت

شبی که از گذشته ها میگفتی داشتم به شناختت از خدا و لطف بیکرانش فکر میکردم و جالب بود که به عمقی رسیده ای که به جای خواندن کتاب و اصطلاحات خشک و بی مغز با تمام وجود او را درک کرده ای .

خاطرم هست که در کلماتت هم دقت میکردی که از مسیر خارج نشه.

خدا را در گیر و دار الفاظ حبس کردن کجا و با تمام وجود لمس کردن کجا .


:: برچسب‌ها: مجتبی مقیمی ,
:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : مجتبی مقیمی
دو شنبه 27 مرداد 1393

اون روزها سید واحد های مختلفی تشکیل داده بود .واحد تسلیحات واحد اموزش واحد تدارکات واحد..... بنده حقیر هم مسئول واحد تدارکات بودم.

بودجه که نمیداد سید ! من باید از بچه ها بودجه میگرفتم .

صندوق چوبی درست کرده بودم و گذاشته بودم توی پایگاه و هرکسی به وسع خودش پول توی جیبیهاشون رو یواشکی که ریا نشه میریختن توی صندوق ، منم اخر هفته به اخر هفته اون رو میکشیدم بیرون میرفتم یه جعبه شیرینی ، قند ، چای ،نان ، پنیر ، خربزه ، هندوانه  وخلاصه به فراخور فصل برای بچه هایی که میومدند برای نگهبانی خرید میکردم .

خلاصه بودجه هم که کم میاوردیم خدا از جای دیگه ای میرسوند. ماه رمضان هم بچه ها سحری مادرشون می پختند میاوردیم بچه ها سحری میخوردند وعدهای نماز صبح رو میخوندند و میرفتند و عده ای هم نماز میخوندند و میرفتیم توی شبستون مسجد یه پتو نصف زیر و نصف رو میخوابیدیم تا ظهر بعدم که نماز جمعه و بعدم یه عده خونه دوباره و عده ای هم دوباره مسجد . کار ما هم که یه سره تو مسجد بودیم .

گاهی میشد که هفته ای نمیرفتیم خونه . یادمه ملکی شهید شده بود ما  یه هفته ای توی مسجد بودیم چون منزل ملکی نزدیک مسجد بود همه کارهاش تو مسجد شیخ عبد النبی انجام شد . خدا بیامرزدش اسماعیل رو از پا نمیشست دوان دوان دنبال کارهای شهید ملکی بود . صفا و صمیمیتی بین بچه ها بود زبان زده همه بودند اون بچه ها . خیلی هاشون سنی نداشتند که اسمهاشون یادم نیست ولی یکی شون علی هراتی بود خیلی شیطون بود الان نمیدونم کجاست ولی شنیدم توی صدا سیماست . لاریجانی بود . مسعود قافله باشی .قاسم تحصیلی . حسین استاد اقا . شریعتمداری .علی تفرشی.مرتضی جواد زاده.لاجوردی.شهید توکلی با برادرش.مرحوم کاشانی  مرحوم تفرشی احمد و محمد طاهری جنیدی .عصار. شجاعیان . شهید محمود طاهری.شهید فرشته . شهید بهروز نیکپور.داداش شهید نیک پور . مهراب بیک با پدرش میومد پایگاه  و پدر فعالی داشت . در واخ .شهید زهرایی . شهید احمد موحدی . شهید علی موحدی . بچه ها اگر زنده اند خدا حفظشون کنه اگرم نیستند خدا رحمتشون کنه.


:: برچسب‌ها: بودجه , صفاو صمیمیت ,
:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : مجتبی مقیمی
دو شنبه 13 مرداد 1393

 

سلام

همه اومده بودن چون عملیات کربلای 4 نیمه گذاشته شد و از کارون به کرخه برگشته بودیم . عده ای رفته بودن مرخصی و ما هم مانده بودیم در چادرهای کرخه . من و سید کاظم توی چادر نشسته بودیم هول هوش ساعت 4 بعد ازظهر بود سید محمد از پشت چادر صدا زد 

صاب خونه خونه ای

سید کاظم گفت اره داداش هستیم

سید محمد کاظم کلانتری و سید محمد با هم برادر هستند اون موقع سید کاظم توی واحد 120بود و سید محمد توی گردان میثم و یا گردانهای دیگه 

اولش فکر کردیم که سید تنها اومده  ولی بعد مجتبی جوادزاده فرید عباسی شجاعیان بودند رفتیم بالای تپه ای نشستیم و عکس گرفتیم و گفتیم و خندیدیم

یادمه شاید چند روزی تا شهادت مجتبی مونده بود که اینها اومدند اونجا . من مجتبی رو کشیدم کنار بهش گفتم مجی جان نور بالا میزنی گفت خودتی من رو مسخره میکنی

گفتم مجی نکنه؟؟؟؟

گفت نه بابا مالایق نیستیم

ولی بعد چند روز که عملیات کربلای 5شروع شد دیگه مجتبی رفت


:: برچسب‌ها: کربلای5 , شهید مجتبی جوادزاده , واحد120 , سید محمد کاظم کلانتری ,
:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : سید مسعود قافله باشی
یک شنبه 12 مرداد 1393

در قبل از انقلاب ایمان جوانها خیلی ارزش داشت، به خاطر اینکه عوامل تبلیغی و دم دستی زیادی بود که بتونه اونارو مشغول خودش کنه و براشون فرصتی برای فکر کردن به بحث عدالت، عبادت، خدا، قیامت، ظلم، محروم و ... نذاره. وجود ایدئولوژی­های رایج روز دنیا با شعارهای فریبنده (مبارزه با ظلم، حق کارگر، حق محروم، عدالت اجتماعی و غیره) زندانی های سیاسی فراوون با گرایشهای عقیدتی متنوع. مظاهر فساد و عیاشی و خوش گذرانی که به راحتی هر کدوم از اینها می­تونست هر جوونی رو گرفتار کنه. البته دم دست بودن عوامل گناه درسته که خیلی ها رو منحرف می کرد ، ولی میتونست اونهایی که کمی در خانوادشون صبغه دینی وجود داشت رو منزجر کنه که دیدیم همین جوانها با هدایت بزرگترها و رهبری امام عزبز، انقلاب رو به سرانجام رسوندن.

جوانهای نسل ما هم خیلی زحمت کشیدن و با شب نخوابیدن هاشون و ایثار و فداکاری­هاشون تو جبهه­ ها و پشت جبهه­ ها، مقابله با فعالیتهای دو گانه منافق ها و برخی سیاسیون (مثل بنی صدر و امثالهم) خوب درخشیدن. عزیزی تعریف می­کرد اول انقلاب که حدود 13 سالش بود رفته بود جهاد سازندگی برای دروی گندم. چون تعداد داسها کم بود و اونارو داده بودن به بزرگترها. بچه های کوچکتر مجبور بودن با دستاشون گندم درو کنن که طبیعی بود بعد از چند دقیقه دستاشون بریده و زخم می شد، ولی با اینحال چند روز بعد که زخماشون خوب میشد باز هم برای درو این گروهها رو همراهی می کردن. همین طور زمزمه منفی بعضی از مسئولین در آخر جنگ که میخواستن بسیجی هارو از ادامه جنگ منصرف کنن ولی با فرمان امام دیدیم که تو مرصاد چه افتخاری آفریدن.

ولی به نظر من کار برای جوانهای امروز کمی مشکلتره. این رفاه نسبی که نسبت به قبل وجود داره و نه امامی دیدن و نه جنگ مستقیمی وجود داره و مظاهر فساد به صورت پوست کنده و عیان و چندش آور قبل انقلاب جلو چشماشونه. بلکه در مسائل مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، ملاکها و خط قرمزها با هم خلط می شن و بزرگترها  (حتی بعضی علما و صاحب نظرها آراء مختلف میدن) اینکه از میون این همه حرف مربوط و نا مربوط میتونن مسیر درست رو تشخیص بدن و سفارش آقا رو در داشتن بصیرت جامه عمل بپوشون، واقعاً کار مشکلیه. همین فعالیتهاشون در عرصه­های فرهنگی و علمی و عملی، مثل کانونهای فرهنگی، گروههای علمی و تحقیقاتی تو دانشگاهها با مشکلات خاص خودش و اردوهای جهادی نمونه عینی این ایمان راسخ جوونها به ادامه راه امام و شهداست.

 برای همین هم من به حالشون غبطه می خورم و به اونا افتخار میکنم و خوشحالم که آقا امام زمان (عج)همچین سربازهایی داره.

 


:: برچسب‌ها: جوانان امروز ,
:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : محمد حسن تفرشی
سه شنبه 12 مرداد 1393

سلام

کلی مطلب و عکس آماده کرده ام.

به زودی ارائه می کنم.


:: بازدید از این مطلب : 442
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : محمد حسین استادآقا
سه شنبه 7 مرداد 1393

سلام

از اینکه که بچه های پایگاه را فعال می بینم ،بسیار خوشحال هستم.

امیدوارم همگی مطلب بنویسید و نسبت به مطالب ارائه شده نظر دهید.


:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : احمد شریعتمدار
سه شنبه 7 مرداد 1393

سلام 

عید بندگی مبارک

 

من هم مطالبی در ذهنم آماده کرده ام ، 

به زودی تقدیم می کنم.


:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : مهدی غلامعلی
سه شنبه 7 مرداد 1393

سلام به همگی

عید شما مبارک

منتظر مطالب من باشید.

در باره کارهای فرهنگی پایگاه ، راهیان نور ، برنامه های تابستانی ، هیئت و گروه منتظر مطالب خدمتتان عرضه می شود.


:: برچسب‌ها: گروه منتظر ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
سه شنبه 17 تير 1393

یادش به خیر شبهای ماه مبارک رمضان و برنامه هایش در زمان جنگ ، از افطاری دادن بچه ها در بعضی شبها که خودش سوژه مستقلی است و بسیار پر هیجان .

نمی خواهم به آن بپردازم ، فقط اشاره می کنم ، تحرک زیاد بچه ها ، ریختن نوشابه در سالاد ، ذخیره کردن نوشابه در پشت پشتی ها و بالاخره تمام کردن هر چه که در سفره بود.

کسانی که آن جلسه ها را ندیده باشند برایشان تصورش خیلی مشکل است.

خلاصه اینکه جلسه مملو از صفا و صمیمیت و یکرنگی بود. پس از آن رفتن به درس حاج آقا مجتبی تهرانی ، البته همه نمی آمدند ، پای ثابتش فرید عباسی بود و مرتضی جواد زاده تا حدی و ...

یادش به خیر یک ماه رمضان موضوع فرمایشات حاج آقا «حب و انس و عشق» ....


:: برچسب‌ها: ماه مبارک رمضان زمان جنگ , حاج آقا مجتبی تهرانی , حاج آقای حق شناس , منصور نورایی , امین الدوله , حاج آقا میرهادی ,
:: بازدید از این مطلب : 652
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
یک شنبه 15 تير 1393

به مناسبت سالگرد عملیات آزاد سازی مهران در عملیات کربلای 1 ، چند عکس که مربوط به آن است تقدیم می کنم.

از راست:1-مهدی کریمیان2-محسن کریم پور3-خودم 4-محمد حسین استادآقا

از راست: 1- استادآقا 2- شهید احمد نکوئیان 3- سید حسن لاجوردی 4- شهید میثم سعید محمدی 5-خودم 6- کریمیان

قبل از عملیات ، قرارگاه تاکتیکی ، منطقه سنگ شکن که زیر آتش شدید دشمن قرار داشت.

محسن و حسین در حال نوشتن نامه یا وصیت نامه!


:: موضوعات مرتبط: عکس , ,
:: برچسب‌ها: شهید نکوئیان , شهید سعیدمحمدی , کربلای1 ,
:: بازدید از این مطلب : 869
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : سید محمد تقی موسوی
جمعه 13 تير 1393

آیت الله حاج شیخ عبدالنبی نوری  اهل روستای سراسب ازتوابع بخش بلده نور بود که تحصیلات اولیه خود را درروستای محل تولد و روستای یالرود بلده زیر نظراستادانی مانند علامه محمد تقی نوری گذرانید و بعدها به آمل و بابل روانه شد.

سپس برای کسب معلومات بیشتر به تهران رفت و با ظرفیت فکری و علمی ویژه ای که داشت در محضر اساتید فلسفه و حکمت زانوی ادب زد. او ضمن آشنایی با مفاهیم فلسفه صدرایی، به تهذیب نفس و سیر و سلوک نیز پرداخت...


:: برچسب‌ها: شیخ عبدالنبی نوری , شیخ فضل الله نوری , مسجد , سرچشمه , فلسفی , کافی , پروین اعتصامی ,
:: بازدید از این مطلب : 1549
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : مجتبی مقیمی
شنبه 12 تير 1393

سلام . از فرماندهی دستور رسید که فلانی از علیرضا چه خبر

گفتم :بیخبر

گفت :خیلی بی مرامی

گفتم :حق باشماست غافلیم

گفت :دستور پیگیری میدم که هر چه سریع تر پیداش کنی

گفتم :بله سردار سید

اونموقع ها هم سید همینطور قاطع پایگاه رو اداره میکرد و قاطعانه پیگیر کارها بود . پر تلاش و پر انرژی. بچه های خوبی تربیت کرد تو پایگاه که خیلیهاشون پرواز کردن شهیدان  مهدی ملکی احمد وسید علی موحدی وشیر محمد وفرشته و محمود طاهری و مجتبی جواد زاده و نیکپور و مجتبی زهرایی و ......

شب تولد اقا رفتم درب خونه مهین خانوم تا از علی رضا خبری بگیرم زنگزدم صدای کلفتی گفت بفرمایید

انالیز کردم دیدم اشناست برای چند لحظه حرفی نزدم بعد گفتم علی تویی

گفت:شما

گفتم:بنده غافل خدا

گفت :شممممممماااااا؟

گفتم :مجتبی

گوشی رو گذاشت و درب باز شد گفتم علی چرا اینقدر پیر شدی

گفت :روز گار ادم رو پیر میکنه اخوی

نگاه کردم دیدم یه پای چوبی برهنه داره و تن لاغر و صورت سفید و نورانی

ادامه دارد>>>>> 


:: برچسب‌ها: تفرشی ,
:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : مجتبی مقیمی
یک شنبه 9 تير 1393

 

عملیات کربلای 5

شلمچه

شهید مجتبی جوادزاده و سید در کانالی که در محاصره دشمن بود


:: برچسب‌ها: کربلای 5 , شلمچه ,
:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : مجتبی مقیمی
سه شنبه 8 تير 1393

روز دوشنبه رفتم بهشت زهرا یه سر به بچه ها زدم چقدر دلم تنگ شده براشون . نمیدونم این روزها چمه از وقتی سید گفته بنویس حالم عوض شده بی اراده اشکم میاد دلم شکسته دلم زیاد گریه میخواد . دلم برای دوستام این روزها خیلی تنگ شده . سر قبر مجتبی خیلی دل تنگی کرد م. عصرش رفتم پیش مرتضی برادر شهید جواد زاده قبطه میخورم بحالش . هنوز همون روحیه هنوز همون حال . از وقتی شنیدم اقا رفته منزلشون دیدنشون حسرتش رو خوردم . از وقتی سید گفته بنویس مثل اینه که دارم برمیگردم به 28 سال قبل دردام یادم رفته .

دوست دارم لباس خاکی بپوشم پرواز کنم دوست دارم اون لباس سید علی موحدی که توی لوازم زمان جنگ هست توی کمد در بیارم بپوشمش داد بزنم بابا لامصبها چرا من رو رها کردید بحال خودم رفتید . سید ایا اونها دلاور بودند یا ما ؟ اگر ما دلاور بودیم پس اونها اسمشون چیه سید ؟ دلم برای علی تنگ شده با اون دوچرخه 28 که با هم میرفتیم این ور اونور . دلم هوای مرحوم مهدی کاشانی رو کرده که چقدر غریب پرواز کرد و رفت دلم هوای بهروز رو کرده اره نیکپور رو میگم پسر فقیر و بی الایش دلم ساز دهنی های سید کاظم رو میخواد که کجایید ای شهیدان خدایی رو میزد همه زار میزدند توی واحد 120 دلم موتور سه چرخه اسماعیل رو میخواد که با مسعود قافله یا با فرید عباسی میرفتیم بهشت زهرا دلم اب بازی های توی مسجد با هراتی با علی موحدی با مهراب بیک با ...... چقدر دلم تنگه


:: برچسب‌ها: مقیمی , سید ,
:: بازدید از این مطلب : 615
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : مجتبی مقیمی
یک شنبه 7 تير 1393
زندگی نامه
بسیجی شهید مهدی ملکی در سال۱۳۵۰در تهران به دنیا آمد .ایشان تاکلاس سوم را در مدرسه علوی درس خواند و بعداز آن را در مدرسه محمودیه و کلاس اول و دوم را در مدرسه هجرت .

به هنگام  ورود به سوم راهنمایی این شهید عزیز .عاشق جبهه ها شد و چون سن او اقتضاء نمی کرد به جبهه برود به فکر این افتاد که با دستکاری در شناسنامه سن خود را قانونی جلوه داده

وتوانست در تاریخ ۲۲/۷/۶۴ به جبهه نور علیه ظلمت اعزام شود . ایشان در عملیات فاو باپسر عمویش سعید ملکی که در آن عملیات شهید شد باهم بودند که چندی بعد شهید مهدی ملکی نیز از ناحیه کمر مجروح شد .ولی دست از جبهه رفتن برنداشت.

هروقت از ایشان سوال می شد که آیا تصویه حساب کرده ای می گفت تصویه حساب ننگ است

برای شهید مهدی ملکی در تهران ماندن ننگ بود از محیط تهران خوشش نمی آمد وهمیشه دوست داشت در جبهه باشد هروقت که به تهران می آمد به دیدن مجروحین ویا خانواده شهدا می رفت ویا به بهشت زهرا (س) بر سر مزار شهدا می شتافت . شهید مهدی ملکی توانست در سن 13/5 سالگی به جبهه برود ودر 15/5 سالگی در جبهه سردشت در عملیات نصر ۴ به شهادت برسد .

این شهید عزیز در جبهه ها ابتدا مسئولیت پیک دسته بعد پیک گردان ودر اواخر معاون دسته شده بود.


:: موضوعات مرتبط: زندگی شهید , ,
:: برچسب‌ها: ملکی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2294
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : مجتبی مقیمی
سه شنبه 30 خرداد 1393

شهید مجتبی زهرایی

نام : مجتبی 

نام خانوادگی : زهرایی

تاریخ ولادت : 1352

تاریخ شهادت : 67/5/5

مزار : بهشت زهرا – قطعه 26 - ردیف  52- 

ما چهارتا مجتبی بودیم که باهم دوست و رفیق بودیم

مجتبی جواد زاده

مجتبی زهرایی

مجتبی هنری

مجتبی مقیمی

وقتی یکی از بچه ها شهید میشد مثل اینکه قسمتی از بدن فرمانده سید کنده میشد

مجتبی جوادزاده که شهید شد مثل این بود که دست راست سید قطع شد

حسین استاد اقا همینطور

محمد طاهری همینطور

اینها خیلی با هم رفیق بودند  زحمت کشیدن تا دوباره روی بچه ها کار کردند تا یکی دیگه مثل مجتبی جواد زاده بسازند و موفق هم بودن اما......

مجتبی زهرایی رو که درست شده بود توی مرصاد پر زد

مجتبی زهرایی بچه بسیار مودب ومنظمی بود

یادمه اخرین بار قبل از اینکه بریم پاسگاه زید عراق مجتبی رو توی دوکوهه دیدم

هوا گرم بود داشتم میرفتم حسینیه حاج ههمت نماز  که مجتبی رو دیدم یه ستمال کوچکی رو خیس کره بود و خیلی زیبا تا زده بودو گذاشته بود روی سرش

اما من و هنری از کاروان اونها جا موندیم مجتبی هنری هم الان دیگه نزدیک 40 سالشه و در بقالی پدر مرحومش به همراه برادر بزرگش مشغوله

هراز گاهی سر میزنم بهش و احوالش رو میپرسم

خدا روح شهدا رو شاد کنه امین


:: موضوعات مرتبط: زندگی شهید , ,
:: برچسب‌ها: زهرایی ,
:: بازدید از این مطلب : 581
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : مجتبی مقیمی
پنج شنبه 29 خرداد 1393

افسران - سن عاشقی....

یه پسر بچه رو دیدیم گفتیم  ازش حرف بکشیم.

آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ »
سرش را تکان داد.
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد.
با لحن فیلسوفانه ای گفت:« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»


:: برچسب‌ها: عاشقی ,
:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : مجتبی مقیمی
پنج شنبه 29 خرداد 1393
افسران -

مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء


:: برچسب‌ها: شهید گمنام ,
:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : مجتبی مقیمی
پنج شنبه 29 خرداد 1393

افسران - «یا حسین شهید»

در روز تبادل پیکر شهدا، یکی از شهدایی که عراقی‌ها کشف کرده بودند، هویتش معلوم نبود...

سردار باقرزاده پرسید: از کجا می‌گویید این شهید ایرانی است؟

پاسخ عراقی‌ها جگرمان را حال آورد...

ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که روی آن نوشته شده 

یا حسین شهید 

از این پارچه مشخص شد که ایرانی است.


:: برچسب‌ها: یا حسین , ایرانی ,
:: بازدید از این مطلب : 439
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : مجتبی مقیمی
پنج شنبه 29 خرداد 1393
 

لا اله الا الله...

افسران - لا اله الا الله...

:: برچسب‌ها: خانواده نمونه ,
:: بازدید از این مطلب : 388
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
دل نوشته ها،شرح حال بچه های پایگاه ، خاطره ها و عکس ها و... نظرات و مطالب خود را در قسمت نظر ها یا به ایمیلmoosavi021@yahoo.com یا به شماره 09125522975 پیامک فرمایید.
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)